بن بست یک دروغگوی صووورتی!

ساخت وبلاگ

امکانات وب

ساعت پنج صبح روز تعطیل است و من طبق عادت همیشگی، ساعت سه صبح از خواب پریدم، با حجم فکرهای ناراحت‌کننده‌ای که در مغزم فرود آمدند، ناگهانی.دیروز خوب بود. حاضر شدیم. رو به دراور ایستادم، نگاه به حلقه‌ام بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 14 اسفند 1397 ساعت: 17:42

«بله. مهاجرت خوب است»  این جمله را هر روز، سی و دو بار ذکر می‌گویم. صبح. ظهر. شب. چرا؟! نمی‌دانم. انگار که برای درد سرت چاره‌ی دائمی بیاندیشی و دست از خوردن هر روزه‌ی موقتی ِ مسکن برداری و به خودت باب بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 6:24

کاش خوابم ببرد. به وقت ما، ساعت سه و سی و دو دقیقه شب است و امشب با سعید هماهنگ کردیم که فردا و پس‌فردا را برویم «یه وری». هنوز ماشین نگرفتیم و شاید برای همین است که هر بار هوس می‌کنیم جایی برویم، زنگ بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 6:24

پذیرش تفاوت آدم‌ها، یک روزه اتفاق نمی‌افتد. یک مسیر ِ چندین ساله لازم دارد، چون آدم‌ها به اندازه‌ی هر روز زندگی، با هم تفاوت دارند. پریشب سریال می‌دیدم. مرد داستان، به زن گفت که برای این لیست دوستت دا بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 6:24

این روزها که در حال خرید هستیم، هم رنگ و جنس کتونی‌هایمان یکی هست و هم رنگ چمدان و کوله‌پشتی‌هایمان.آنقدر برایم جذاب است که ظهر روز یکشنبه، کتلت درست می‌کنم و با سالاد و سبزی خوردن، زیر نور زیادی که پخش خانه‌ی‌مان شده، با الف عزیزم ناهار می‌خوریم. جذابیت‌ش آنجاست که همیشه دوست داشتم روزهای کاری از دست کار زیاد و نور کم پارتیشن و آدم‌های ناخوشایند فرار کنم و بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 149 تاريخ : شنبه 4 فروردين 1397 ساعت: 14:35

فشارم به زیر شش رسیده بود. (یک جورهایی همان معنی ِ قربتاً الی المرگ را می‌دهد) دستم توی هوا رعشه می‌زد، پاهایم و حتی گوشه لب ِ پایینی. آقای الف دستم را گرفت. چشم‌هایش چهار تا شد. چرا انقدر سردی را آنقدر بلند گفت که همه سلو‌های مغزم دنبال جواب همین سوال می‌گشت. چرا انقدر سردی؟ چرا انقدر سردی؟ ...کلاه سویی شرت را روی سرم انداخت و با پیژامه طوسی من را بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 116 تاريخ : شنبه 4 فروردين 1397 ساعت: 14:35

من، بی اندازه در پیدا کردن و کشف کردن در زندگی شخصی آدم‌های اطرافم ماهرم و ناخواسته هیچ چیز از زیر نگاهم پوشیده نمی‌ماند. البته که می‌دانم این موضوع هیچ خوب نیست، چون گاهی چیزهایی را ناخودآگاه متوجه می‌شوم که اگر متوجه نمی‌شدم، اعصاب راحت‌تری داشتم. می‌ترسم از چیزی که به تازگی دستگیرم شده ... می‌ترسم از ادامه داستانی که خودم به آن سنجاق کردم. بعضی بن بست یک دروغگوی صووورتی!...
ما را در سایت بن بست یک دروغگوی صووورتی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bonbast-e-sooratio بازدید : 149 تاريخ : شنبه 4 فروردين 1397 ساعت: 14:35